Thursday, February 28, 2008

نه که این شهر ما مرزیه، بعضی وقتا میشه که سیگنال شبکه‌های موبایل اونور آب قویتره و گوشی‌ت میفته رو شبکه اونا و سریع یه پیامک! می‌گیری که به آمریکا خوش آمدید و از این حرفا... دیشب خواب می‌دیدم که رفتم اونور که یه دوست نازنینی رو ببینم و کلی داره خوش میگذره و حال دنیا رو می‌بریم و چه و چه... صبح پاشدم دیدم یه SMS اومده، "ولکام تو یواس!"

Monday, February 25, 2008

یکصدویک

ادوارد دست‌قیچی دیدم... پا شدم اومدم بیرون... برف می‌بارید... همون‌جور آروم و نرم و سبک... قشنگ می‌تونم حس کنم و بفهمم که ادوارد چه حسی داشت... انگار که خودم یه عمر ادوارد دست‌قیچی بوده باشم... ادوارد رو زندگی کرده باشم... فقط نمی‌دونم اگه ادوارد منم پس کی داشت اون برفا رو درست می‌کرد...

Sunday, February 24, 2008

دیدین تا حالا کسی رو که بره یه مجلسی واسه حلیم نذری، دستش یه شیشه شراب بگیره ببره کادو؟!؟!

Sunday, February 17, 2008

دیشب بعد از یک سال و نیم قهوه ترک خوردم... انقده حال داد...

Thursday, February 14, 2008

کمونچه ای

دیشب در شب ولنتاین که همه خلق الله مشغول کار خیر بودن، ما با آقای آرش1 نشستیم و «سنتوری» جناب داریوش خان مهرجویی رو دیدیم2. علی‌رقم ایرادهای زیادی که به کار وارد بود ولی انصافا لذت بردیم. فیلم رسما افتضاح شروع میشه به طوریکه تا یه ربع اولش احساس می‌کنی که لایق ماله هم نیستش، اما یهو متحول میشه و اوج می‌گیره و آخرش بازم یه ذره افت می‌کنه، اما در کل فیلم خیلی خوبی بودش برای سینمای ایران. فیلم فیلم تلخیه که من دوست داشتم همونجوری تلخ هم تموم بشه و آخرش هپی اندینگ نباشه (حالا زیادم هپی نبود ولی خوب باز یکم هپی هم نه!). فیلم با روایت خود علی شروع میشه یه جایی بعد از چلاق3 شدنش و بعدش اصلا معلوم نمیشه که راوی کجای قصه غیبش میزنه و چی میشه. از اون شروع بد که بگذریم، قسمتهای شیرین شادی و خوشبختی علی و هانیه وسط تلخی بدبختی علی به خوبی چیده شدن و یه مزه خوبیه وسط اون کثافت و درد و غم. از اینجاست که داستان سیر صعودی‌شو شروع میکنه. چیزی که توی فیلم به وضوح دیده میشه، بازی عالی بهرام رادانه که در طول فیلم به صورت یک‌نواختی خوبه و تا حدودی نوسان فیلمنامه و بازی گلشیفته فراهانی رو می‌پوشونه و نقطه اوجش اونجاییه که علی با پدرش تو آپارتمان علی هستن. گلشیفته هم در کل خوب بود ولی یه سری جاها رو عالی بازی می‌کرد یه سری دیگه رو آبگوشتی، مثل اون موقعی که هانیه زنگ میزنه به بابای علی که من دیدمش و بیا و کارتن خواب شده و اینا. این دیالوگ رسما رو اعصاب بود. در عوض دیالوگی که با مادرش داره و یا وقتی که با علی داره دعوا میکنه عالی بود. خلاصه اینکه ایشالا که فیلم رفع توقیف بشه و شما دوست عزیز بجای اینکه دانلودش کنید برید و تو سینما ببینید.

پ.ن.1: تصمیم گرفتیم که ما هم یه فیلم بسازیم به اسم «آرش کمونچه‌ای»!!! شروع فیلم اینجوریه که آرش نشسته داره کمونچشو کوک میکنه و یه عبا هم می‌ندازیم کولش و یکی هم میاد میزنه دستشو چلاق می‌کنه و یه کسی (فعلا معلوم نیست کی!) هم از بس که این سیگار می‌کشه ولش می‌کنه و می‌ذاره می‌ره و آرش می‌مونه و یه عالمه آهنگای غم انگیز. با آرش به توافق رسیدیم که آقای روزبه نقش "تمایل" (این اسم آدمه مثلا!) رو داشته باشه!!! شما دوست عزیز هم اگر خانم مهربان صاحب کمالاتی هستید می‌تونید برای نقش مقابل آرش اپلای کنید که ما ازتون تست بازیگری بگیریم!

پ.ن.2: ما کلا به کپی‌رایت و حقوق مولف و این حرفها احترام زیادی میذاریم اما خوب وقتی یه فیلمی اکران نمیشه و اگه تازه اکران هم بشه ما اونجا نیستیم که بریم سینما، خوب مجبور میشیم بریم از یه سایتی که فیلمو گذاشته دانلود کنیم ببینیم. واضحه که ما هم قطعا ترجیح می‌دادیم که فیلم رو با چند خوبرو تو سینما ببینیم رو پرده بزرگ تا مونیتور 15.4 اینچ، ولی وقتی نمیشه چیکار باید کرد.

پ.ن.3: برخلاف نظر جناب آرش این عبا و دست چلاق اصلا در ما هیچ احساسی بر نیانگیخت که اشاره به شخص خاصیه که حالا فیلم توقیف باشه... شاید که یه کس دیگری احساس دیگری داشته باشه ولی من چنین احساسی نداشتم.

پ.ن.4: ما تا پیش از این اصلا این محسن چاووشی رو نمی‌شناختیم. بنده خدا به نظرم شبا جوشونده پشم!!! سیاوش قمیشی می‌خوره و خوابشو می‌بینه...

Tuesday, February 12, 2008


ققنوس: مرغی است به غایت خوش‌رنگ و خوش آواز. گویند منقار او سیصدوشصت سوراخ دارد و در کوه بلندی مقابل باد نشیند و صداهای عجیب و غریب از منقار او برآید و به سبب آن مرغان بسیار جمع آیند، از آنها چندی را گرفته طعمه خود سازد. گویند هزار سال عمر کند و چون هزار سال بگذرد و عمرش به آخر آید هیزم بسیار جمع سازد و بر بالای آن نشیند و سرودن آغاز کند و مست گردد و بال بر هم زند چنانکه آتشی از بال او بجهد و در هیزم افتد و خود با هیزم بسوزد و از خاکسترش تخمی پدید آید. و او را جفت نمی‌باشد، و موسیقی را از آواز او دریافته‌اند. (لغت نامه دهخدا)

تصویر بالا: ققنوس، اثر الکساندر لیبرمن (1974) لس‌آنجلس

Friday, February 8, 2008

دوستان عمرانی داشته‌اید احیانا؟ دیده‌اید با چه ذوق و شوقی «پل ماکارونی» درست می‌کنند اون ترم‌های اول لیسانس. یادمان هست که یک سری مسابقاتی هم می‌گذاشتند که ببینند این «خرپا»ها چند برابر وزن خودشان ماسه تحمل می‌کنند. فکر می‌کنیم که همین مریم خانم لندنی عزیز خودمان در یکی از همین مسابقات «پل ماکارونی»، یک چیزی ساخته بودند که 300 برابر وزن خودش بار تحمل می‌کرد!! و خوب البته اول هم شده بودند! حالا این آقای روزبه در یک حرکت "نرد" محورانه یک بازی فکری به ما داده است که یک چیزیست شبیه همین مسابقات «پل ماکارونی»! که ما کمی تا قسمتی معتادش شدیم. شما هم امتحان کنید، جالب است... از اینجا...

Monday, February 4, 2008

وقتی ایوان کوچک بود

در مورد جنگ فیلم زیاد ساخته‌اند. از آقای کوبریک و الیور استون و کاپولا بگیرید تا اسپیلبرگ و حاتمی کیا و جمال شورجه! گاهی ملت فیلم ساخته‌اند در مدح رشادتها و تحریک خلق‌الله که بیاید بروید جنگ و البته آنها که ماندگار‌ترند در مذمت مقوله تلخی چون جنگ. جوخه و متولد 4 جولای آقای الیور استون و غلاف تمام فلزی آقای کوبریک و امثالهم... خیلی‌ها فیلم ساخته‌اند در‌باره جنگ. خیلی‌ها. خیلی‌ها هم شعر گفته‌اند درباره جنگ. اما با اطمینان می‌گوئیم که هیچ کسی در مورد جنگ همچون آقای تارکوفسکی فقید با فیلمش شعر نسروده است. هیچ کسی مثل آقای تارکوفسکی استفاده نکرده است از آب، از درخت، از برگ و از پرتو نازک خورشید برای نشان دادن لطافت و زیبایی و عشق در بحبوحه کثافت و بی‌رحمی جنگ. یک قطره آب که چکه می‌کند در تشت یا یک برگی که با یاد می‌افتد از درخت در نهایت زیبایی‌ست. یک بوسه در میان زمین و آسمان. آبدیشب «کودکی ایوان» آقای تارکوفسکی را دیدیم. شاهکار ایشان درباره کودکی دوازده ساله در جنگ جهانی دوم. ایوان. آقای برگمان درباره این فیلم گفته‌اند که:

کشف نخستین فیلم تارکوفسکی برای من مثل معجزه بود. خودم را به یک‌باره ایستاده در آستانه در اتاقی دیدم که کلیدش پیش از این به من داده نشده بود. اتاقی که همیشه می‌خواستم بدان وارد شوم و او [تارکوفسکی] در آن حرکت می‌کرد، ساده و رها.