Monday, April 28, 2008

Like a rolling stone...

How does it feel
How does it feel
To be on your own
With no direction home
Like a complete unknown
Like a rolling stone?

Sunday, April 27, 2008

دیروز رفتیم دوچرخه سواری تو یه پارک طبیعی باحالی همین بغل گوش خودمون که من تا حالا نرفته بودم... درختا دیگه تقریبا سبز شدن. دریاچه داشت و مسیرهای باریک و پیچ وا پیچ که دوچرخه سواری توش بد فاز میده... هوا هم هوای لواسون و اونورا... به به... خلاصه اینکه عالی بود... جای شما خالی... الانم کبابمون رو خوردیم و ولو شدیم تو مبل... اینترنت مفتی تو خونه انقده حال میده... به قول اون گرگ پیر "یه مطلوبیت خوبی داره!"

Saturday, April 26, 2008

واقعا که دود از کنده بلند میشه... اونم چه کنده‌ای... یه ردنک واقعی، با موی سفید و ریش بلند...

Wednesday, April 23, 2008

بی تو

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم... اون دبستانه بود اون گوشه، سر پیچ... خرابش کرده بودن....

Tuesday, April 22, 2008

Sunday, April 20, 2008

تصویر پسرک تازه از سفر برگشته یه تصویر نامشخص و ماته... تصویر کسی که نه پشت سرش چیزی مونده نه جلوش چیزی هست، امیدی، هدفی...

مدتهاست که یاد گرفتم که لذت ببرم از همه چیز این زندگی، از خوبش و بدش... بخندم به همه چیزش، به خوبش و به بدش... اما الان دارم می‌گردم، مثل اینکه چیزی رو گم کرده باشم... می‌گردم دنبال یه امیدی، یه هدفی، یه چیزی که نمی‌دونم چی هستش... می‌گردم دنبال انگیزه‌ای برای زنده موندن، برای از خواب بیدار شدن...


نیست...


پ.ن. و البته همچنان دارم از این زندگیه لذت میبرم من!!!

Wednesday, April 16, 2008

رسیدم... خوبم... حالا میام می‌نویسم به زودی...