Sunday, March 30, 2008

قروقاطی

بعضی وقتا فکر می‌کنم این مردم یا خیلی احمقن یا خیلی پولدار... یه بابایی به ما گفتش که میخوای برگردی لباس مباس نمیخوای بخری؟ این Zara و Tommy تو میدون محسنی حراج دارن... آقا نشون به اون نشون که یه پیرهنی که من تو داهات خودمون از همین Tommy بیست و دو دلار کانادا خریدم اینجا بود صد و چهل و هشت هزار تومن ناقابل!!! یعنی جسارتا هفت برابر یه چیزیم بیشتر... بعد تو همین مملکت سوار تاکسی که میشی سر پنجاه تومن کرایه بیشتر یه قشقرقی راه میفته که نگو... کنار خیابون داشتم دودوتا چهار تا می‌کردم که ببینم با صد و چهل و هشت هزار تومن اونجا چی میشه خرید که یه دونه از این خانوم مهربونا بعد از اینکه پونزده تا ماشین رو جواب کرد بالاخره به یکی بعله رو گفت. یه پژو تیره، با یه راننده بیست و پنج سی ساله و یکی دیگه که جا افتاده‌تر بود، با یه سر کم مو و ته ریش... حداقل یه سال و نیم بود که همچین صحنه‌ای ندیده بودم...

ایول... اینو میگن مملکت گل و بلبل...

Sunday, March 23, 2008

یه ضرب‌المثل قدیمی میگه که آدم وقتی کیفش کوکه که دیگه وبلاگ نمی‌نویسه!

Sunday, March 16, 2008


ایول... یه اینترنت نسبتا خوب پیدا کردم... زندگی شیرین شد...

Saturday, March 15, 2008

این اولین پست من تو ایرانه با این اینترنت افتضاح. تا اینجاش که خوش گذشته... تورنتو در یک حرکت جواد محورانه رفتیم کنسرت ابی که البته خوش گذشت. پرواز بریتیش هم بدک نبود. لندن با علی و سالومه همفسر شدم و دسته جمعی از پرواز بسیار نازنین ایران ایر لذت بردیم که بیشتر شبیه مهمونی بودش!!! دیشب عروسی دعوت بودم که خیلی حال داد و امروز هم کارم تو گذرنامه نسبتا راه افتاد... رانندگی که سهله، از خیابون ردشدن هم دیگه واسم سخت شده. نمیدونم چرا ولی احساس میکنم که اینجا آدما لبخند زدن واسشون سخته، یه جورایی لبخند رو لب خودم هم خشک میشه اینجا... ولی خوبیش اینه که بهاره. 17 تا 20 درجه... درختا شکوفه کردن... کنار خیابون ماهی قرمز میفروشن با سبزه ولی من نمیدونم چرا احساس عید نداره خیابونا... اون عیدای قدیمی... احساس میکنم اون شب عیدای قشنگ و رنگ‌‌رنگی تو خاطره­ست. خاطرههایی که اون جور که خواستم صیقل دادم و صافشون کردم... ولی فکر کنم وقتی سال تحویل بشه و خیابونا خلوت، باز بشه اون بو­های خوب قدیمی رو شنید... تو خیابونا قدم زد و حرف زد...


امیدوارم...