Saturday, September 27, 2008

"I'd like to be remembered as a guy who tried - who tried to be part of his times, tried to help people communicate with one another, tried to find some decency in his own life, tried to extend himself as a human being. Someone who isn't complacent, who doesn't cop out."

Monday, September 22, 2008

خدا کار هیچ کسی رو لنگ آدم اسکول نکنه... بلند بگو آمین...

Saturday, September 20, 2008

نوستالژیا


کلیک کردن اینجا به آدم‌های گرسنه و روزه‌دار توصیه نمی‌شود.


یازده دقیقه

یک لحظه وقتی به یکدیگر نگاه کردند، در حالی که سعی می­کردند ذهن یکدیگر را بخوانند هر دو مکثی کردند. مرد عرب گفت: "شما خیلی زیبا هستید اگر برای صرف نوشیدنی به اتاق من بیایید به شما هزار فرانک خواهم داد." مرد عرب لیوان او را پر کرد. افکار ماریا سریع­تر از شازده کوچولو در سفرهایش به تمام آن سیاره­ها سفر کرد. او به دنبال ماجراجویی و پول به این سفر آمده بود. او ساده نبود و قبلن فکر می­کرد که ممکن است چنین پیشنهادهایی به او شود.

"من همه چیز را به خاطر می­آورم، نه البته لحظاتی که آن تصمیم را می­گرفتم. به طرز عجیبی هیچ احساس گناهی ندارم. من همیشه در مورد دخترانی فکر می­کردم که به خاطر پول با مردها می­خوابند، چون هیچ راه حل دیگری ندارند. اما این گونه نیست. من می­توانستم "بله" یا "نه" بگویم. هیچ کس مرا مجبور به پذیرفتن نمی­کرد.

در خیابان قدم می­زدم و به مردم نگاه می­کردم. آیا آنها راه زندگی­شان را انتخاب می­کنند؟ یا آنها نیز مثل من به سرنوشت دچار می­شوند. یک زن خانه که آرزو می­کرد یک مدل شود. یک بانکدار که آرزو می­کرد موسیقی­دان شود؟ یک دندان­پزشک که دوست داشت یک نویسنده شود و خودش را وقف ادبیات کند. دختری که آرزو می­کرد که ستاره­ی تلویزیون شود اما حالا در یک سوپرمارکت کار می­کند. من حتی یک ذره هم برای خودم احساس تاسف نمی­کنم. من هنوز قربانی نشده­ام. من می­توانستم آن رستوران را با کیف خالی ترك کنم. می­توانستم در مقابل آن مرد بنشینم و به او درس اخلاق دهم یا به او بفهمانم که در مقابلش شاهزاده خانمی نشسته که خریدنی نیست. می­توانستم پاسخ­های مختلفی بدهم. اما مثل بیشتر مردم اجازه دادم که سرنوشت مسیرم را انتخاب کند.

من تنها فرد نیستم، اگر چه سرنوشتم ممکن است من را به مسیری خارج از قانون و جامعه بکشاند. به دنبال یافتن شادی، اگر چه همه­ی ما برابر هستیم، هیچ کدام از ما شاد نیست. نه آن بانکدار/ موسیقی­دان، نه دندانپزشک/ نویسنده یا زن خانه­دار/ مدل."

 

یازده دقیقه (پائلو کوئلو)

از اینجا دانلود کنید.

ترمینولوژی

اندام شانس‌خیز عضوی‌ست که با تکیه بر آن یک آدم شاسکول مشنگ نیمه‌مست می‌تواند دوتا قمارباز سوبر را هفت بر هیچ لوله کند.

پ.ن. بیا شکری... بیا... هی بگو من با این نمی‌شینم.... 

Monday, September 15, 2008

نتایج یک بررسی جدید روان‌پزشکی در ویندزور از شناسایی یک بیماری عجیب در میان ایرانیان مذکر مجردی که پاسپورت کانادایی دارند خبر می‌دهد. بنابراین گزارش این بیماری عجیب روی خود فرد اثر خاصی ندارد، فقط باعث سر درد، سرگیجه ،حالت تهوع و در برخی حالات از هوش رفتگی در نزدیکان وی می‌شود. تا کنون درمان خاصی برای این بیماری یافت نشده و محققان دارند دودستی توی سر خودشان می‌زنند که این بیماران را یک جوری علاج یا حداقل ساکت کنند. 

پیر شدیم آقا... پیر شدیم رفت... خودمونم نفهمیدیم... دیشب بردم این مارمولک نیم وجبی رو برسونم خونه تحویل دوست‌پسرش. زنیکه دربون سرشو از تو کتاب بلند کرده نگاه میکنه تو صورت من میگه "آر یو هر دَد؟"

- فک کن... 

Friday, September 12, 2008

برهنه در باران

خنکای یه مه صبحگاهی رو رو صورتت حس می‌کنی، نم نم‌ی که میشینه رو پوستت و خیست می‌کنه، اینکه درختا و خونه‌های یه کوچه اونورتر مات و محون.... دوست داشتی که یه آتیشی الان به پا بود، یه آتیش گنده. گنده مثل چارشنبه سوریای بچگی. بوی چوب خیس جنگلی بود و بوی دود. بوی دود چوب که با باد می‌رفت همه جا. دور آتیشه یه مشت آدم شاد. آدمایی که می‌خندیدن. از ته دل. خنده واقعی. قهقهه...

اما افسوس...

افسوس که نمیدونم چرا این خنده‌ها دیگه نمیاد بدون مستی... 

Wednesday, September 3, 2008

وای.... دوست دارم سپتامبر رو....

Monday, September 1, 2008

آستین حلقه ای

منتظر تاکسی ایستاده‌اند که بیاید، بروند کلاب! دخترک شماره یک دارد به دو خوب‌رو که تازه از آپارتمان کناری بیرون آمده‌اند نگاه می‌کند و به شماره دو می‌گوید:

- دیدی گفتم بهتره شلوار پاچه کوتاه بپوشیم...

- اوه.... اون پاچه کوتاهه؟؟؟ اون شلوارش آستین حلقه‌ایه!!!