Thursday, November 1, 2007


نمی‌دونم چیه رازش... یه رازی هست بالاخره... آخه واقعا چجوری میشه که یه کتاب رو باز کنی... یه سری نوشته که شونصد سال پیش نوشته شده... یه کسی اونو نوشته که هیچ ایده‌ای نداشته راجع به تو... بعد اون شعری که میاد واقعا یه ربطی داشته باشه به اون چیزی که تو دل تو هستش... عجیبه... قابل درک نیست... اون فقط یه نوشته-ست... دستتو می‌چرخونی و یه صفحه رو باز میکنی... یا حتی بدتر... توی یه سایت روی یه لینک کلیک میکنی... بعدش... بنگ... شاید واقعا حافظ این شعرا رو چند بعدی و شلوغ پلوغ گفته... یه جوری که هر چیزی که تو فکرت باشه، بالاخره تو یه بیتی یه چیز مربوط به اون پیدا میشه... یا شایدم این شعرها، این بیت‌ها، این کلمه‌ها همه سفیدن... همه آینه-ن... و ما فقط اون چیزی که دوست داریم رو توش می‌بینیم... به هر حال بعضی وقتا این "انگ موضوع بودن" فال اون قدر هستش که نمیتونی بذاریش به حساب اینکه شعر چند بعدیه یا تو فقط اون چیزی که میخوای توش می‌بینی... بعضی وقتا قضیه خیلی فراتر از این حرفاست... نمیدونم چیه، به هرحال دیوان حافظ یه چیزی داره... یه راز... یه جادو... یه چیزی که همیشه منو حیرت زده میکنه...

باز امروز یه فال گرفتم و حافظ مثل همیشه منو میخکوب کرد... همیشه درست میگه... چجوری؟... نمی‌دونم... هیشکی نمی‌دونه...

به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

3 comments:

Anonymous said...

سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی

bah bah, bah bah
be salaamati
mibinam ke pesaremoon ham bale! ashegh shod o az dast raft....

Calgarian ^-^

گیس طلا said...

طرف همشهری ماست گویا

Amir said...

نه ای کلگرین عزیز... اشتباه نکن... این اون فالی نیست که اومد... مساله همینجاست... آره