Friday, January 11, 2008


دو تا انبان‌ست، دو تا کیسه، دو تا دهلیز، مثل دو تا بادکنک که هر چی تویشان می‌چپانی باز هم کش می‌آیند... یک دیواره، یک پرده، بین‌شان هست نازک‌تر از برگ، شکننده‌تر از سکوت، باریک‌تر از نگاه... مانده‌ایم مبهوت که چطور جا می‌شود این همه نفرت و محبت، شادی و غم، یکجا توی این دل. چطور کش می‌آید وقتی که دیگر فکر می‌کنی دارد می‌ترکد، وا می‌دهد، پاره می‌شود... وای، وای از آن روز که آن پرده پاره شود و آن دیوار بریزد که کار این دل تمام است...

6 comments:

Unknown said...

faghat khastam begam man comment nadaram, montazer man nashoo!

Aso said...

kare IN dele ke kheili vaghte tamame!

Anonymous said...

گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين ارزوی خام و نشد

Anonymous said...

نه دیگه! این واسه ما دل نمیشه

Anonymous said...

من با پرهای انگشتانم
از سنگ خارا دلی ساخته‌ام
و درون دل
گویی همین خورشید آسمان‌است که می‌درخشد
ولی افسوس که خورشید چشم‌هایم را کور کرده...
(بیژن جلالی)

Aso said...

taze hamash 21 gerama!
jalebe ke gharn ha del manshae ehsasat shenakhte shode dar hali ke hich rabti nadare. shayad ye bakhshi az maghze ke movalede ehsasate, ya hata bakhsh gheire madi ma, rooh... nemidonam vali vaghean chera ghalbo hamishe manshae ehsas donestim? kasi midone?