عجیبه... احساس بدی دارم... یه احساس خیلی بد... یه احساس بد عجیب... احساس کسی که دونه یه گل کمیاب رو تو یه گلدون کوچیک بزرگ کرده... با اشک چشم... شب و روز... شب با فکر گلی که قراره دربیاد خوابیده و صبح چششو که باز میکنه اون گلدون اولین چیزیه که میبینه... فکر گل زندگیشه... جوونه که میزنه دل تو دلش نیست... تو پوستش جا نمیشه... و یه روز تلخ، یه روز که یه سینهسرخ خوش آب و رنگ اومده لب پنجره، خودش، با دست خودش گلدون کوچولو رو میگیره جلوی سینهسرخ... خود خودش... گلدونی که توش یه جوونه نحیف و ظریفه... سینه سرخ یه نگاه به جوونه میکنه و یه نگاه به صورت اون... بعد به یه چشم به همزدن جلوی چشاش جوونه رو با قساوت تمام از بیخ میکشه بیرون و ... فرت... قورتش میده... خیلی اروم و بی خیال... یه نگاه هم میکنه تو چشای باغبون ما که داره تو حدقه میلرزه و اشکی که آروم میآد و پر میکنه کاسه چششو... اشکه تپ تپ داره میچکه رو زمین و اون هنوز مبهوت داره نگاه میکنه به جایی که تا چند لحظه پیش اون سینهسرخه نشسته بود...
خودش... با دستای خودش... این از همه دردناکتره...
آخ که چقدر این شب کند میگذره..
3 comments:
CHEGHAD ghashang bood! Ham matn, ham on lahze "bi ekhtiarie ranj avar," ham daghe gol, ham ghorbooni shodane bi saro sedaie javoone dar barabare sine sorkhi ke mesle ye elahe ziba, ghodratmand o khoonsard talabe ghrobani kard, va bishtar az hame tanaghoze dardnake ravi: meile be bakhshsidan o dashtane javane.
maa kheyli khoshhalim ke shoma belakhare do rooz e poshte sar e ham up kardin.
Vaghti matne shoma ro khundam Yaade in oftadam:
http://www.youtube.com/watch?v=Jxt8RuZWRaA
Ghalame zibaee darid
Post a Comment