Tuesday, June 10, 2008

قصه پسرک و بارون و ابر و قاصدک

پسرک صبح که چشاشو واز کرد، همه جا تاریک تاریک بود. یه نسیم خنکی از پنجره می­زد تو اتاق و جای تیک تیک اعصاب خورد کن ساعتش، شر شر بارون می­ومد. سرشو آورد لب پنجره و یه نیگاهی بیرون رو انداخت. اوه اوه چه بارونی... صد رحمت به شیلنگ... انگاری که سقف آسمون سولاخ شده باشه همین جوری شر و شر بارون بود که میریخت تو سر درختا و ماشینا. همه جام تاریک تاریک، سیاه سیاه...

- پیس، پیس، هی.... هی....

یه دونه از ابرا آروم اومد دم پنجره.

- با منی؟

- ها. چطونه شماها؟ چیه انقده گریه زاری می­کنین؟ این سیاه چیه پوشیدین دلم گرفت...

- هه.. چیزی نیس ... یکی از بچه ­ها داشت از خاطرات سوزناکش میگفت... ماهام دل نازک... این شد که...

- خوب بابا. گریه بسه. امروز من میخوام شاد باشم. شماها که آسمونو سیاه کردین خوب دلم میگیره... آخه امروز تولدشه... تولد اون...

- اون؟

- اون دیگه...

- کدوم؟

- همون دیگه بابا... اون...

ابره هی توی اتاقو سرک کشید، هی نیگا کرد ولی کسی نبود...

- آهان... اون... من چقده خنگ شدم بابا...

- ها... بالاخره یادت اومد...

- بذار ببینم چی­کار می­تونم واست بکنم...

و رفت بالا پیش بقیه ابرا.

پسرک تا دوش بگیره و صبحونه شو بخوره، دیگه ابرا رفته بودن. هوا شده بود هوای بهار... یه آفتاب ملایم بعد بارون... با یه نسیم کوچولو... یه نسیم بهاریِ یه روز بیستم خرداد...

سوار دوچرخه ­ش شد و رفت و رفت. از چاله آب که عکس درخت توش افتاده بود رد شد. از تاب و سرسره و مجسمه دایناسور هم رد شد. از پیرمرد که با نوه ­هاش اومده بود پیاده روی و اون خانومه که داشت به گلای باغچه ­ش میرسید هم. از غازای کانادایی که نشسته بودن کنار رودخونه، از اون زوج میانسال که داشتن قدم میزدن و کیف میکردن تو این هوای خنک بعد بارون، از گلای رنگی رنگی اون باغچه قشنگ سنگیه، از اون آقاهه که داشت تو قایق ماهی میگرفت، از همه اونا رد شد. از همشون رد شد و رسید به اون نیمکت. همون نیمکت وسط گلای دم رودخونه.نشست اونجا یه نفس عمیق گنده کشید. مرغای دریایی رو نیگا کرد و ابرا رو که داشتن از بالای برجای اون ور رودخونه رد می­شدن... نسیم میزد تو صورتش و یه حال خوبی بهش میداد...

- ایول چه ابرای با مرامی جدا...

رفت و یه گوشه ­ای یه دونه قاصدک پیدا کرد که پرهاش از دست اشکای اون همه ابر سیا سوخته غمگین قسر در رفته بود. یه قاصدک ورداشت فوت کرد جای بیست و هفت تا دونه شمع و تو دلش گفت:

- تولدت مبارک... هر جایی که هستی ...

13 comments:

رئیس said...

.

Anonymous said...

Ye dorbin joor kon, fime in pesarako besazim.

laleh said...

akheeeeeeii:X:X
khosh be hale oon...:*

ImAn said...

اوپس
تولدش مبارک
:-)

Anonymous said...

avalan tavalodesh mobarak
dovoman chera hameye shomaha ehsas kardin nevisandeiin,lol
sevoman(doroste?!) gharar bud un poste loos unja bemune ke
chaharoman(begir mano!) chagh nabashe hadeaghal in yeki,haha

Anonymous said...

ino yadam raft:
Faghat man nevisandeam! na hich kase dige(hamun maho baghie ghazaya!)

Anonymous said...

rasty filmeto doos dashtam(amir jan bavar kon bishtar azin nemitunam comment bezaram,oho,hala mage chand dollar hamash dadi ke entezar sad hezar ta comment dari,vase un chenderghaz pul hamin chanta basse!)

Amir said...

کدوم پولو میگی بچه جون... چی خوردی تو ؟ مگه مامانت نگفته بود رفتی خارج لب به چیزی نزنی؟ لول

Anonymous said...

baba hamun pooli ke dadi gofty boro baram coment bezar dige,hala jorm ke nis enkar mikoni,kheilia inkaro mikonan

Amir said...

والا من پول که ندادم هیچ، یه قلپ هم از اون ردبولت خوردم اگه یادت باشه... ولی خوب کاری میکنی... آفرین

Anonymous said...

khejalat nakesh eydz ke nis,faghat pool dadi gofty hey comment bezar

Anonymous said...

اون آقای قد بلندی که چندین سال تو دانشگاه می دیدمش و خیال می کردم از اون بالا همه چیز و همه کس رو به دیده شوخی و تمسخر می بینه، فکر نمی کردم انقدر احساساتی باشه.

Unknown said...

ای بابا خواهر دست به دلم نذار که خونه... مسئله همینه که هیچ کی فکر نمی کنه دیگه... لول...