آرش رفته است و من وقتی میرسم خانه وقت اضافی میآورم. هنوز نمیدانم که این خوبست یا بد. خوب همیشه وقتی میرسیدیم خانه، تا کفشهایمان را در بیاوریم انقدر از همه چیز و همه جا و پشتسر همه کس حرف میزدیم که نصفشب میشد. خدایا گناهان ما را ببخش. آدم وقتی غیبت میکند انگار که دارد گوشت مرده طرف را میخورد. حالا فکرش را بکن، این مارمولک سبزه نیم متری که همهجا رفته جار زده که امیر به من میگوید «زشت»، هیچکس زندهاش را حاضر نیست لب بزند، حالا فکر کن داری گوشت پوسیده آش و لاش شده مردارش را میخوری. وای خدایا. خدایا ببخش همه گناهان ما را...
برای اینکه در این اوقات الکی کش آمده زندگی حوصله ام سر نرود کارهای مختلفی میکنم. کتاب گوش میدهم، فیلم میخوانم، آشپزی هم میکنم. مثل این دخترهای دمبخت که تمرین میکنند تا خانه شوهر خرابکاری بالا نیاورند. دیشب کشک بادمجان درست کردم. برای اولین بار بعد از دوسال بادمجانها را سرخ کردم. همیشه بادمجانها را میگذاشتم توی فر بپزند که سالمتر باشد. این دفعه اما دلم را زدم به دریا و سرخشان کردم. آن بیچارههای ندید بدید هم انگار که سالها روغن ندیده باشند. همه روغنهای ماهیتابهام را هورت سر کشیدند. بعد رفتند وسط کشک بادمجانم همهاش را پس دادند. حالا من مانده ام با این کشک بادمجان که دارد وسط روغنها شنا میکند.
ولی آی کشک بامجان چرب و چیلی چقدر میچسبد. مزه دستپخت مادرک را میدهد...
2 comments:
va amirrrrrrrrrrr
ما که هستیم
الان تو سالن کنفرانس داریم به مزخرفات دیگران گوش میکنم و بلاگ حضزتعالی رو می خونم.
نکنید آقا جان. نکنید. گوشت مردار نخورید. پنداری همین دیروز بود
Post a Comment