Monday, July 23, 2007

آزادی چیز جالبیه... خیلی چیز جالبیه... با خودت فکر میکنی که ایول از اون مملکت اومدم بیرون... حالا آزادم... میتونم هر کاری که اونجا نمیتونستم بکنم، اینجا بکنم... اما بعدش فکر میکنی که خوب خیلی کارا هم بودش که اونجا میتونستم بکنم، اما اینجا نمی تونم... بعدش یه ذره بیشتر فکر میکنی... میبینی که یه سری کارها هستش که چه اینجا چه اونجا کسی منعت نمی کرد که بکنی... یعنی قانونی وجود نداشت که "نکن" ... اما یه چیزی اون تو، توی خودت نمی ذاره که بکنی... یه محدود کننده که روی خودته... یه چیزی که آزادیت رو محدود کرده... این جریمه و پوینت و بازداشت و زندان نداره... منظورم کامن سنس ( هولی کرپ!!! این چیه من نوشتم؟) نیستش ها ... یه زمانی آزادیت رو محدود میکنی واسه چیزهایی که وجود نداره... واسه چیزایی که هیچ ارزشی نداره واقعا... واسه حرف مردم... واسه چیزهایی که احتمال میدی که ممکنه پیش بیاد... و از نظر من این آینده نگری نیستش... اینکه خودت نظراتت رو سانسور کنی بدترین نوع سانسوره... اینکه اگه فلان حرف رو بزنم فلانی ممکنه فلان فکر رو بکنه... اگه فلان چیز رو بنویسم ممکنه فلانی فلان برداشت رو بکنه ... اگه فلان کار و بکنم... اگه کسی با نظرات من مشکل داره و وجدان و شخصیت و منطق بحث کردن رو هم نداره که سو وات؟!؟! چرا من باید نگران باشم که یه همچین آدمی یه وقت مثلا خدای ناکرده از چیزی که من تو وبلاگم نوشتم ناراحت نشه؟!؟! خوب بشه... به نظر من آدما باید یاد بگیرن که واسه خودشون زندگی کنن... این چیزیه که ماها تو ایران یاد نمی گیریم... ماها همش داریم واسه دیگران زندگی میکنیم... انقده قید و بند و خط قرمز الکی داریم دور و بر خودمون که اگه نفس بکشیم حتما از یکیش رد میشیم... همش میخوایم که همه رو راضی نگه داریم... خوب واضحه که نمیشه... ول کن دیگران رو ... ول کن مردمو... پشت سرت میرن حرف میزنن... بزنن... میرن پشت سرت میزنن... بزنن... میدونین... حالم به هم میخوره از آدمای ضعیفی که دیگران رو قربانی میکنن که واسه خودشون پله درست کنن که پاشونو بذارن رو باقی مونده له شده یه نفر و برن بالا... رسما چندش آوره.... دیدین این بچه ها رو... چقده به قول معروف سلف اکسپرسد-ن ... هر چی میخوان میگن من اینو میخوام... اما آدم بزرگا ... هزار جور قر و قمبیل از خودشون در میارن آخرشم مثل آدم حرفشونو نمیزنن... بعد آخرشم کلی فحش میخوری که خودت باید میفهمیدی... من که نباید بگم... اوه مای گاد!... این آدما اگه یه روز یاد میگرفتن که سلف اکسپرسد باشن چه خوب میشد... آب میخوای بگو آب ... قاقا میخوای بگو قاقا... اینکه دیگه این همه ادا اتوار نداره آخه.... وایسا جلو آینه بگو من از این چیزی که هستم لذت میبرم... اصلا حال میکنم با خودم... صاف کن خودتو... دلت رو... من اینم، من اینجوریم، اینجوری فکر میکنم و اینجوری رفتار میکنم... اگه دوست داری که ایول... اگه نداری هم باز ایول... آزادی چیز عزیزیه... از دست دادنش دردناکه... و دردناکتره اگه خودت آزادی خودتو بگیری... خودت خودتو محدود کنی... ول کن همه اینا رو... به قول معروف "اوپن یور وینگز اند فییل فیری!"

3 comments:

گیس طلا said...

می دونی اینا یی که گفتی ژان پل ساتر و اریک فرم هم گفتند...جالبه که یه ادم خودش به این نتیجه برسه نه بخاطر خوندن کتابهای دیگرون ...دمت گرم

Anonymous said...

به نظر منم عمده زندگی همین جرات کردن و رهاشدن از نظرات محدودکننده آدماست...کافی هربار که تصمیم گرفتی سریع عمل کنی ...بتونی ریسک کنی و نترسی که چی خواهند گفت و چه خواهند اندیشید ... موفقیت آدمای بزرگ تو همینه که خودشونو میسپارن دست جریان طبیعی زندگی و از فرصتهایی که براشون پیش می یاد بهترین استفاده رو میکنن... خوشحالم از اینکه یه آدم دیگه هم بالاشو باز کرده تا اوج بگیره... موفق باشی

Anonymous said...

Go Ahead This is your Life