عجیبه... نمی فهمم... واقعا نمی فهمم... یعنی خودمو نمی فهمم... خودمو درک نمی کنم... دوتا اتفاق تقریبا مشابه با کیفیت کم و بیش مشابه داره واسه دوتا از دوستام میفته... احساس اونهام کم و بیش مشابه-ه... در قسمت پایین تنه هر دوتاشون مراسم جشن و پایکوبی و عقد و عروسی برپاست... فقط این وسط احساس منه که نسبت به این دوتا اتفاق فرق میکنه... برای اولی برادرانه خوشحالم و برای دومی برادرانه نگران... عجیبه ها... نمی دونم... شاید به خاطر اینه که اولی بزرگتره و عاقلتر و کارهاش عموما منطقی تر و دومی کوچکتره و لجبازتر و کارهاش ماشالا... شایدم که همه خوشحالیم رو واسه اولی خرج کردم و به دومی فقط نگرانیش رسید... و شاید برعکس... یعنی واقعا ماها اینجوری هستیم؟؟... خوشحالیمون و نگرانیمون سقف داره؟... اگه زیادی خوشحال بشیم یهو نگران میشیم که چی شد که یهو انقده خوشحال شدم؟... حتما یه چیزی ایراد داره این وسط!؟... هان؟...
عجیبه... این نگرانیه... و به دنبالش این صدایی که میگه...
”never judge people”
5 comments:
Dash ma ke nafahmidim In chejooreshe. Vali Hamoon asle avval ke gofti ro bechashb va khoshdel bash Va zire aftab deraz bekesh.
never judge people
to khodayi amo ...sh
and we love you
dash dare neveshtehat yavsh yavash kheily khoosoosi mishe, marde hesabi ye cryptographer ham mikhad ke in mozakhrafati ke minevisi ro decipher kone !!! ma ba omido arezoo miyaim ye matlabe bahal bekhoonim vali matn ba encryption 256bit jelomoone! lol
داش اینا که خودت گفتی یعنی چی اونوقت؟؟؟
بذار من همینا که تو گفتی کشف رمز کنم تا بعد...
Post a Comment