Saturday, November 3, 2007

از سلبریتی تا راهبه

آدم جالبی باید بوده باشه... زیبا و جذاب... و قطعا بسیار دوست داشتنی... با اون اندام... اون رنگ زیبای تنش... اون ظرافت... آدم مهمی بوده شاید... یه سلبریتی...

همه که رختاشونو ریختن، تازه پرده برداشت از چهره... از اون اندام، اون قامت، اون رنگ... سخت بود مقاومت جلوی زبون‌بازی باد... تو گوش هر کدومشون یه چیزی گفت و خام­شون کرد به یه لحظه، به یه آواز... همه که برگاشونو ریختن اون تازه داشت به رخ می‌کشید همه اون چیزهایی رو که دیگران از دست داده بودن... اما سخته طاقت آوردن جلو زبون‌بازی باد...

بعضیا میگن که این درختا خودمونیم... خود ما... خود ما آدمها، در زندگی بعد از مرگ... اون، سلبریتی، آدم جالبی باید بوده باشه... زیبا و جذاب و دوست داشتنی... خوش اندام... با اون رنگ زیبای تنش... اون ظرافت... اون دستهاش، اون آغوش که باز کرده تا وسط کوچه... این درختا خودمونیم... خود ما... هر نارونی مادر مهربونی بوده و هرکاج زمخت و سرسختی، راهبه‌ای که هیچ وقت هیچکس ندیده اندامشو، برهنه... هیچ وقت سر نداده به عاشقانه-ی باد...

همه رختاشونو ریختن و حالا فقط اونه که داره عشقبازی میکنه با باد... نیم برهنه... و هنوز زیبا...

1 comment:

Anonymous said...

nabatica, in post aaali boood, mahzoz shodam az khondanesh, mersi:)