Sunday, December 21, 2008
Wednesday, December 17, 2008
آگهی ثبت اختراع
اینجانب پروفسور امیرحسین فردوسی طوسی به همراه همکارانم خانم دکتر گلنار اعتصامی، دکتر اشکان سوزنی سمرقندی و دکتر آرش اوحدی مراغهای، موفق به اختراع یک سامانه! بسیار پیشرفته شدهایم که میتواند به 28 زبان رایج آدمهای فضایی با لهجههای مختلف سخن بگوید. یکی از مشکلات این کار عدم دسترسی به زبان موجودات فضایی بود که ما موفق شدیم با تکیه بر هوش بالای خود 28 زبان برای آنها به صورت کامل و با لهجههای مختلف اختراع بنمائیم که انشا... از این پس آدمهای فضایی عزیز بتوانند به این زبانها تکلم کنند. این سیستم هماکنون توسط یک موشک مافوق سرعت نور که در زیرزمین منزلمان اختراع نمودهایم به فضا فرستاده شده تا انشا... موجودات فضایی را به صراط مستقیم هدایت بنماید. بدینوسیله اینجانبان از شهرداری ویندزور تقاضای مساعدت مالی مناسب و درشان این دانشمندان نابغه را داریم.
پ.ن: هر کس حرفهای ما را باور نکند، خر است.
Sunday, November 9, 2008
یه مرد بود، یه مرد
- وای من همسایههام باز دارن دعوا میکنن. زن و شوهرن...
- کاسه بشقاب پرت میکنن؟؟
- از اونم بدتر... ولی خوبیش اینه که آقاهه همش کتک میخوره...
- هه هه... کتک میخوره؟؟؟؟
- و حسابی گریه میکنه!
- جان؟؟؟!!!!؟!؟!؟
- بعـــله!! تازه چند روز پیش مرده بیچاره داشت گریه میکرد، زنه میگفت: "گریه توش نیستا، یا میری بیرون یا برو تو دستشویی!!!"
- جــــــــــــان؟؟؟!؟!؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!؟!؟!؟!؟؟!؟!
- ولی معلومه که خیلی همدیگه رو دوس دارن... چون بعد دعوا دست در دست هم خیلی رمانتیک میرن بیرون...
- بعــــــــــــــــله... بعــــــــــــــــــــله... مردم مردای قدیم...
Tuesday, November 4, 2008
Monday, November 3, 2008
به قول ناپلئون اون چیزی که حد نداره حماقته.... اینو گوش کنید...
توضیح واضحات: یک آقایی از یه کانال رادیویی در ایالت فرانسوی زبان کبک کانادا زنگ زده دفتر خانوم پالین و خودشو نیکولا سارکوزی جا زده... خانم هم ماشالا واقعا که پاریس هیلتون رو روسفید کرده...
Sunday, October 26, 2008
pink for october
Tuesday, October 14, 2008
Saturday, September 27, 2008
Saturday, September 20, 2008
یازده دقیقه
یک لحظه وقتی به یکدیگر نگاه کردند، در حالی که سعی میکردند ذهن یکدیگر را بخوانند هر دو مکثی کردند. مرد عرب گفت: "شما خیلی زیبا هستید اگر برای صرف نوشیدنی به اتاق من بیایید به شما هزار فرانک خواهم داد." مرد عرب لیوان او را پر کرد. افکار ماریا سریعتر از شازده کوچولو در سفرهایش به تمام آن سیارهها سفر کرد. او به دنبال ماجراجویی و پول به این سفر آمده بود. او ساده نبود و قبلن فکر میکرد که ممکن است چنین پیشنهادهایی به او شود.
"من همه چیز را به خاطر میآورم، نه البته لحظاتی که آن تصمیم را میگرفتم. به طرز عجیبی هیچ احساس گناهی ندارم. من همیشه در مورد دخترانی فکر میکردم که به خاطر پول با مردها میخوابند، چون هیچ راه حل دیگری ندارند. اما این گونه نیست. من میتوانستم "بله" یا "نه" بگویم. هیچ کس مرا مجبور به پذیرفتن نمیکرد.
در خیابان قدم میزدم و به مردم نگاه میکردم. آیا آنها راه زندگیشان را انتخاب میکنند؟ یا آنها نیز مثل من به سرنوشت دچار میشوند. یک زن خانه که آرزو میکرد یک مدل شود. یک بانکدار که آرزو میکرد موسیقیدان شود؟ یک دندانپزشک که دوست داشت یک نویسنده شود و خودش را وقف ادبیات کند. دختری که آرزو میکرد که ستارهی تلویزیون شود اما حالا در یک سوپرمارکت کار میکند. من حتی یک ذره هم برای خودم احساس تاسف نمیکنم. من هنوز قربانی نشدهام. من میتوانستم آن رستوران را با کیف خالی ترك کنم. میتوانستم در مقابل آن مرد بنشینم و به او درس اخلاق دهم یا به او بفهمانم که در مقابلش شاهزاده خانمی نشسته که خریدنی نیست. میتوانستم پاسخهای مختلفی بدهم. اما مثل بیشتر مردم اجازه دادم که سرنوشت مسیرم را انتخاب کند.
من تنها فرد نیستم، اگر چه سرنوشتم ممکن است من را به مسیری خارج از قانون و جامعه بکشاند. به دنبال یافتن شادی، اگر چه همهی ما برابر هستیم، هیچ کدام از ما شاد نیست. نه آن بانکدار/ موسیقیدان، نه دندانپزشک/ نویسنده یا زن خانهدار/ مدل."
یازده دقیقه (پائلو کوئلو)
از اینجا دانلود کنید.
ترمینولوژی
اندام شانسخیز عضویست که با تکیه بر آن یک آدم شاسکول مشنگ نیمهمست میتواند دوتا قمارباز سوبر را هفت بر هیچ لوله کند.
پ.ن. بیا شکری... بیا... هی بگو من با این نمیشینم....
Monday, September 15, 2008
نتایج یک بررسی جدید روانپزشکی در ویندزور از شناسایی یک بیماری عجیب در میان ایرانیان مذکر مجردی که پاسپورت کانادایی دارند خبر میدهد. بنابراین گزارش این بیماری عجیب روی خود فرد اثر خاصی ندارد، فقط باعث سر درد، سرگیجه ،حالت تهوع و در برخی حالات از هوش رفتگی در نزدیکان وی میشود. تا کنون درمان خاصی برای این بیماری یافت نشده و محققان دارند دودستی توی سر خودشان میزنند که این بیماران را یک جوری علاج یا حداقل ساکت کنند.
Friday, September 12, 2008
برهنه در باران
خنکای یه مه صبحگاهی رو رو صورتت حس میکنی، نم نمی که میشینه رو پوستت و خیست میکنه، اینکه درختا و خونههای یه کوچه اونورتر مات و محون.... دوست داشتی که یه آتیشی الان به پا بود، یه آتیش گنده. گنده مثل چارشنبه سوریای بچگی. بوی چوب خیس جنگلی بود و بوی دود. بوی دود چوب که با باد میرفت همه جا. دور آتیشه یه مشت آدم شاد. آدمایی که میخندیدن. از ته دل. خنده واقعی. قهقهه...
اما افسوس...
افسوس که نمیدونم چرا این خندهها دیگه نمیاد بدون مستی...
Thursday, September 11, 2008
Monday, September 1, 2008
آستین حلقه ای
منتظر تاکسی ایستادهاند که بیاید، بروند کلاب! دخترک شماره یک دارد به دو خوبرو که تازه از آپارتمان کناری بیرون آمدهاند نگاه میکند و به شماره دو میگوید:
- دیدی گفتم بهتره شلوار پاچه کوتاه بپوشیم...
- اوه.... اون پاچه کوتاهه؟؟؟ اون شلوارش آستین حلقهایه!!!
Tuesday, August 26, 2008
پست مهمان
این رو این آقای ممد آقا نوشته گفته ما بذاریم اینجا. علی رغم آنچه نوشته، دهانش صاف که بدون خداحافظی و گودبای پارتی چرب و چیلی رفت!!!
جاست کیدین بابا!!
مطلبی از برای تنویر افکار دوستان
وقتی تا هفتهی پیش فکر میکردین باید برین ونکوور ولی ویزای آمریکاتون یهو میرسه دچار بعضی مشکلات میشوید!!!
1- فقط ۲ روز وقت دارین که اصلاحات رسالتون رو انجام بدین که به برنامه ی دانشگاه جدید برسید.
2- نمیرسید از هیچ کس خداحافظی کنید و همه از دستتون شاکی میشن.
3- کلا تمام این مشکلات از اونجا ناشی میشه که دانشگاه جدید نمیفهمه که بابا یه هفته اینور اونور چه فرقی میکنه.
4- لطفا وقتی از مرز رد میشین کوتاهترین مسیر رو پیدا کنید واگر نه افسر مربوطه فکر میکنه که شما حتما اهداف پلیدی دارین و ۴ ساعت معطل میشین.
5- وقتی بعضیها شما را به جایی میرسونن خیلی لطف کردهاند.
6- این بعضیها به هر کی که میرسن میخواهند شجره نامهٔ طرف را در بیاورند.
7- این بعضیها حتی در مورد ریشه اصل نسب طرف توضیحات مبسوطی هم میدهند.
8- این بعضیها براتون در نزد دخترکان زیبارو آبرو باقی نمیگذارن.
9- دلمون برای همتون تنگ شده شدید.
10- اردتمند همتون محمد