Wednesday, August 8, 2007

اومدش... بالاخره اومدش... علی... همخونه ای سابق که اینجا رو به قصد یو اس خواهد پیچوند... دیشب ساعت 3 صبح رسیدش... شاید اگه 6 ماه پیش یه موقعی ساعت 3 منو از خواب می پروند کلی شاکی میشدم... اما دیشب واقعا خوشحال شدم... اینجا همه از برگشتن و دیدن دوبارش خوشحال شدن... شاید هیچ وقت فکرشو نمی کردم اما واقعا این دو هفته آخر انتظارشو میکشیدم که برگرده... آدمیزاد موجود جالبیه... تو یه بازه زمانی 10 ماهه یه سری خاطرات خوب داشتیم یه سری خاطرات بد... به هر حال وقتی دو نفر دارن توی یه خونه زندگی میکنن طبیعیه که سر یه چیزایی با هم حرفشون بشه... اما علی دو ماه رفتش ایران و توی این مدت اون خاطرات بد، همه بگو مگو ها و اختلاف ها، همش مثل برف آب شد و چیزی که مونده فقط خاطرات خوبه... آدما موجودات جالبین واقعا... به هر حال چهار روز بیشتر اینجا نمیمونه و میره کلرادو و این یعنی که این چهار روز آخر رو تا خرخره باید خوش گذروند... اینجا مثل یه کاروانسرای بین راهه ... همه میان و میرن... و بالاخره باید یه روزی با همه خداحاقظی بکنی... حالا دیر یا زود... یه روزه هم بالا خره باید با آرش و الهام و ثمین و احسان و شهرام و لیلا و دیگران خداحافظی بکنی.... فقط مساله اینه که آیا واقعا مثل علی از تو هم خاطرات خوب میمونه یا که چی؟ ... وقتی که رفتی میگن خوب شد رفت یا میگن کاش بازم بیاد به ما سر بزنه... هممون سر و تهش چهار روز توی این کاروانسراهه هستیم... فقط نمی دونم چرا انقده سخت میگیریم این زندگی رو...

به هر حال داش علی، هر جا که میری خوش باشی و موفق!

3 comments:

Anonymous said...

این کامنتو خودم گذاشتم جهت تست چون ملت گفتن نمیشه کامنت گذاشت!

Anonymous said...

شد که!!

Anonymous said...

دنت وری رفیق تو هم ی روز میکنی میری ی جای دیگه